يك جملهاي
امام حسين و امام سجّاد(ع) دارند؛ اين دعاها بعضی اوقات به اندازهاي پرمحتوي
هستند كه اگر انسان سر و كاري با اينگونه حرفها داشته باشد، راستي به وجد ميآيد؛
راستي ديگر از خود بيخود ميشود. ميفرمايند:
«يا مَن اَذاقَ اَحِبّآئَهُ حَلاوَةَ
الْمُؤانَسَةِ»
يعني اي
كسي كه شيريني مناجاتت، شيريني دعا و نمازت را به دوستان خودت چشاندهاي! معلوم ميشود
دوستان خدا فقط از خوردن و آشاميدن و اطفاء شهوت لذت نميبرند؛ بلكه از دعا و نماز
هم لذّت ميبرند.
در
روايت ميخوانيم، بعضيها وقتي به بهشت ميروند، غرق در عالم رحمتند. هفتصد سال
حورالعين كه خدا براي آنها فرستاده سرگردانند. بعد حورالعين شكايت ميكند. ميگويد:
خدايا! مگر مرا براي اين خلق نكردي؟ اين هيچ اعتنا به من ندارد. خطاب ميشود:
بگذار غرق در عالم رحمت باشد. اين عاشق من است. مرحوم ديلمي در ارشاد يك حديث
مفصّلي به نام حديث معراجيّه نقل ميكند. در وسط اين حديث ميگويد: در معراج به
پيغمبر اكرم(ص) خطاب شد يا احمد! يك افرادي هستند در بهشت كه اينها به چيزي جز
مناجات من توجّه ندارند. من به آنها خطاب ميكنم، ميگويم بگذاريد بهشتيها در بهشت
به نعمتهايشان متنعّم باشند و نمعت و لذّت شما، حرف زدن من با شما و حرف زدن شما
با من است. هر نظري كه به اينها ميكنم سعه ی وجودي پيدا ميكنند. كمال پيدا ميكنند.
اينها
يك چيزهائي است كه من و شما نميفهميم. بالاتر از من و شما هم نميفهمند.
انشاءالله بايد در اين دنيا سروكار با دعا پيدا كنيم تا كم كم خطابي را كه خدا ميكند
درك كنيم.
ما بايد
در همه چيز خدا خدا كنيم. جوانها خدا خدا كنند براي زنشان، براي خانهشان.
پيرمردها خداخدا كنند براي شب اوّل قبرشان. بالاخره همه خداخدا كنند براي
دنيايشان، براي رفع گرفتاريهايشان، براي نابودي ظلم. اينها همه بايد باشد. اما
نبايد به فكر اين باشيم كه ميخواهيم برويم يك يا الله بگوئيم براي دنيا. اين براي
انسان نقص است. بايد بگويد ميخواهم قرآن، كتاب آدمسازي را سربگيرم. آن نعمت
بزرگ خدا را كه شب قدر نازل شده است. ميخواهم بروم در گفتارم اسم پيغمبر و ائمه ی
طاهرين(ع) را تكرار كنم. ميخواهم بروم با عاشقم حرف بزنم. ما اگر عاشق خدا
نيستيم، خدا عاشق ما هست. در روايات ميخوانيم خدا از هفتاد پدر مهربان به بندههايش
مهربانتر است. اي خوشا به حال آنكسي كه با خدا معاشقه كند. يعني همينطور كه خدا
عاشق است و ميگويد: اي بندهام! بيا؛ بيا كه ميخواهم دستت را بگيرم؛ بنده هم
عاشق باشد. هيچ چيز را از مكالمه ی با خدا بيشتر دوست نداشته باشد. هيچ چيز او را
از ياد خدا غافل نكند.
(لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا
بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ)[1]
چنين
نباشد كه اگر يك دفعه دعا مستجاب نشود، كفر گوئيم و يا حتي گله كنيم. بلكه دعا
كنيم تا به مقام قرب الهي برسيم.
استاد
بزرگوار ما، حضرت امام «رضوان الله عليه» در درس خصوصيشان، گاهي ميفرمودند: «اُفّ
باد بر آن كسي كه در خانه ی خدا برود و خدا را به اسماء و صفاتش قسم بدهد، يعني
خدا را به پيغمبر و آلش قسم بدهد، اما در آن حال، دنيا را بخواهد. اين حرفها مال
من و شما نيست. مال خود اوست. اما علي كلّ حالٍ، امشب شب بزرگي است، امشب شبي است
كه بعضی افراد يك سال منتظر امشب بودند يك سال منتظر شب بيست و سوم بودند. منتظر
اينكه معاشقه كنند با خدا. منتظر اينكه قرآن، اين نعمت بزرگ خدا را، روي سر بگيرند
و بگويند يا الله. وقتي كه ميگويد يا الله مثل اينكه دنيا را خدا به او ميدهد.
ميخواستند
حضرت ابراهيم(ع) را امتحانش كنند. جبرئيل آمد ميكائيل هم آمد. يكي از اينها از
مشرق با صداي بلند گفت: «سبُّوحٌ قُدُّوسٌ» آن ديگر از مغرب گفت: «رَبُّنا
وَ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ» اين صدا در روي كره ی زمين طنينانداز شد. حضرت
ابراهيم(ع) داد زد و گفت: اي كسي كه نام محبوبم را بردي! اگر يك دفعه ی ديگر آن را
تكرار كني، نصف مالم را ميدهم، جبرئيل گفت «سبوح
قدوس»، ميكائيل گفت «ربّنا
و ربّ الملائكه و الرّوح». جاذبه ی اسم معشوق روي عاشق، روي دل حضرت ابراهيم(ع)
اثر گذاشت كه دوباره گفت: اي كسي كه اسم محبوبم را بردي اگر يك دفعه ی ديگر ببري
همه ی مالم را ميدهم. دوباره تكرار كردند. ابراهيم گفت ديگر چيزي ندارم، اگر يك
دفعه ی ديگر اسم محبوبم را ببري، خودم را بنده ی تو ميكنم. يعني خودم را در راه
اسم محبوبم ميدهم. باز جبرئيل و ميكائيل اسم خدا را تكرار كردند، و ابراهيم گفت
ديگر چيزي ندارم بيائيد همه ی مالم مال شما، همه ی جانم فداي اسم محبوبم. به اين
ميگويند كسي كه درك كرده است دعا يعني چه. درك كرده است يا الله و يا رب يعني چه.
قصّهاي
نقل ميكنند از محمود غزنوي و اياز. اين اياز آدم عجيبي بود. يك غلام سياه بود.
محمود غزنوي هم كسي بود كه توانست هندوستان را فتح كند، محمود اين غلام سياه را
خيلي دوست داشت. شبي اين دو در كوچهها ميگشتند. رسيدند به تون سوزان حمام. ديدند
تُون سوزان حمام يك دستگاه عجيبي دارد. يك مقدار خاكستر فرش او است. يك زن و مرد
سياه بساط عيش پهن كردند. مقداري شراب در مقابلشان است. زن شراب را در ظرف سفالين
ميريزد و ميدهد به شوهرش. او هم ميخورد و نگاهي به اين زن ميكند و ميگويد،
عجب زن يبايي هستي! آيا زني زيباتر از تو خدا آفريده است؟ محمود غزنوي خنده ی
مسخرهاي كرد. اياز در اينجا به محمود غزنوي گفت: اي سلطان! ميداني افرادي هم
هستند كه به دستگاه تو ميخندند؟ گفت: من به اينها ميخندم به جا است. اما كيست كه
به قصر من بخندد؟ گفت: افرادي هستند كه دل شب بلند ميشوند. يخ را ميشكنند؛ وضو
ميگيرند و نماز ميخوانند؛ وقتي الله اكبر ميگويند، به دنيا و آنچه در دنيا است
پشت پا ميزنند. ديگر تو و قصر تو چيزي در ديدگان آنها نيست.
به قول
بابا طاهر:
خـوشا
آنانكه الله يـارشان بي بحمد
و قل هو الله كارشان بي
خوشا
آنان كه دائم در نمازند بهشـت
جـاودان بـازارشان بي
اين
باباطاهر اينجا را اشتباه كرده بهشت جاويدان نه، بلكه عندالله و جوارالله، جاي شان
بي. خوشا آنان كه دائم در نمازنند، مقام جار اللّهي جاي شانبي. خوشا به حال آنان
كه در دنيا توانستند پشت پا به آنچه در دنيا است بزنند. خوشا به حال آنهائي كه
توانستند پشت پا بزنند در آخرت به بهشت و آنچه در بهشت است و چيزي در دل اينها
نيست جز خدا.
هلال بن
نافع ميگويد: رفتم گودال قتلگاه. ديدم بَه بَه داماد به حجله رفته! ديدم چقدر
برافروخته است! ديدم از بس كه خون از بدن مباركش رفته است ديگر صدا جوهر ندارد.
ديگر تشنگي نميگذارد كه صدا جوهر داشته باشد. ميگويد ديدم لبهاي مبارك بهم ميخورند.
تعجب كردم كه چه ميگويد: در آخر كار آيا اين لشكر را نفرين ميكند؟ رفتم جلو ديدم
پشت پا زده به همه چيز ميگويد: «رِضيً
بقَضائكَ صَبراً علي بَلائِكَ لا مَعْبُودَ سِواكَ رِضَا الله رِضانا اَهْل
الْبَيْت» همه چيزم را دادم در راه تو. افتخار من است خدايا!
راضيم به رضاي تو. خدايا! آمدهام اينجا براي دين تو. خدايا! آمدم براي اينكه تو
راضي باشي. خدايا! رضايت ما، رضايت تو است. و رضايت تو، رضايت ما اهل بيت است.
يعني خدايا ميدانم مشكل است. اما حاضرم زينبم اسير شود و بچّههايم دربدر
بيابانها شوند براي خاطر تو و دين تو. «رِضَا
الله رِضَانا اَهل البَيْت».
پي نوشت ها: